فرهنگ فارسی
مترادف ها
تکرار کردن، تکرار و تاکید کردن، مکرر کردن، باز گو کردن
پیشنهاد کاربران
مکرر کردن ؛ دوباره کردن و باربار کردن. ( ناظم الاطباء ) . دوباره یا چندباره کردن. تکرار کردن :
و لیک از آتش و آب است دیده و دل من
چو در ثنای تو کردم مکرر آتش و آب.
سنائی.
سخنی چند خوب و زشت و نرم و درشت. . . که در میان او و خرس رفته بود مکرر کرد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص
و لیک از آتش و آب است دیده و دل من
چو در ثنای تو کردم مکرر آتش و آب.
سنائی.
سخنی چند خوب و زشت و نرم و درشت. . . که در میان او و خرس رفته بود مکرر کرد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص
مکرر کردن : تکرار نمودن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص236 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص236 ) .