مکدم
لغت نامه دهخدا
مکدم. [ م ُ دَ ] ( ع ص ) کساء مکدم ؛ گلیم سخت تافته. و چنین است حبل مکدم. || قدح مکدم ؛ قدحی که شیشه آن کلفت باشد. || اسیر مکدم ، اسیری که او را بازنجیر استوار بسته باشند. ( از ذیل اقرب الموارد ).
مکدم. [م ُ ک َدْ دَ ] ( ع ص ) نیک گزیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیک گزیده با دندان. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رجل مکدم ؛ مرد جنگ دیده که زخمها بر او اثر گذاشته باشد. ( از ذیل اقرب الموارد ).
مکدم. [ م ُ دَ / م ُ ک َدْ دَ ] ( ع ص ) اشتر بزرگ. ( مهذب الاسماء ). فحل قوی. ( از ذیل اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید