در حال چهارم اثر مردمی آمد
چون ناطقه ره یافت در این جسم مکدر.
ناصرخسرو.
بدینسان آب سرد و آتش گرم هوای صافی و خاک مکدر.
ناصرخسرو.
هوا و آتش و آب ار به کین او کوشندشود کثیف هوا و مکدر آتش و آب.
امیرمعزی.
ز صافی طبع تو طرفه ست کآبم به نزد او مکدر می نماید.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 132 ).
ساق گیاست شبه زبانی به شکر ابرشکر گیا ز ابر مکدرنکوتر است.
خاقانی.
و آن ساربان ز برق سراب برنده چشم وز آفتاب چهره چو میغ مکدرش.
خاقانی.
دولتش باد تا بساط جلال بر زمین مکدراندازد.
خاقانی.
مشرع صحبت... به شایبه ضرری لاحق مکدر نی ، موجب این قصد و آزار چیست. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 274 ).- مکدر ساختن ؛ تیره کردن. آلوده کردن : به هرگونه قاذورات و پلیدیها ملوث و مکدر ساختند. ( ظفرنامه یزدی ).
- مکدر شدن ؛ تیره شدن. آلوده شدن :
این نفاذ حکم تا روز قضا پاینده باد
کز تو روز بدعت و شبهت مکدر می شود.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 109 ).
تا به چشم زخم ایام مشارع آن مودت مکدر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 277 ). تا به شؤون اهتمام و تعلقات زن مکدر و منغص نشود. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 256 ).
- مکدر کردن ؛ تیره کردن :
زانکه موسی را منور کرده ای
مرمرا هم زان مکدر کرده ای.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی 50 ).
به موسمی که فلک ز ازدحام حادثه هاصفای مشرب اهل هنر مکدر کرد.
ابن یمین.
- مکدر کردن عیش برکسی ؛ منغص کردن آن. ناگوار کردن آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).- مکدرگشتن ( گردیدن ) ؛ تیره شدن. آلوده شدن :
ندیده خاک او هرگز تخلخل
نگشته آب او هرگز مکدر.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 190 ).
هوای جهان متغیر شد و چشمه صاف روزگار مکدر گشت. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 18 ).
|| آشفته و پریشان و ملول و آزرده و رنجیده خاطر و محزون و گرفته دل. ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...