مکد
لغت نامه دهخدا
مکد. [ م ِ ک َدد ] ( ع اِ ) شانه. مشط. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده قبل شود.
مکد. [ م َ ] ( ع مص ) جای گرفتن و مقیم شدن. مُکود. || کم گردیدن شیر ناقه از درازی زمان. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مکد. [ م ُ / م ُ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مَکود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
مکد. [ م ُ ک ِدد ] ( ع ص ) رنج برده و زحمت کشیده. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
مکد بمعنای ترفند ، حیله
مترادف : کید
مترادف : کید