تا که اسرار قدر در تتق پرده غیب
ز اطلاع بشر و علم ملک مکتوم است.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 65 ).
وقت آن شد ای شه مکتوم سیر
کز کرم ریشی بجنبانی به خیر.
مولوی.
رفیقان چشم ظاهربین بدوزیدکه ما را در میان سری است مکتوم.
سعدی.
- سِرِّ مکتوم ؛ راز نهان. سِرِّ مخزون. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ).- مکتوم داشتن ؛ پنهان کردن. نهان داشتن. مخفی کردن. پوشیده داشتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| ( اِ ) کنایه از راز. ( غیاث ) ( آنندراج ). مأخوذ از تازی ، راز. ( ناظم الاطباء ) : چون ملک زاده کنانه خاطر از مکنون سر و مکتوم دل بپرداخت... ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 32 ).