[ویکی فقه] در علم اخلاق مکاتب فراوانی است که بسیاری از آنها انحرافی است و به ضد اخلاق منتهی می شود، با توجه به اشاراتی که به مهمترین مکاتب اخلاقی شد، امتیازات مکتب اخلاقی اسلام؛ ایمان به خداوندی است که کمال مطلق و مطلق کمال است و فرمان او بر تمام جهان هستی جاری و ساری است. و کمال انسان ها در این است که پرتوی از صفات جمال و جلال او را در خود منعکس کنند و به ذات پاکش نزدیک و نزدیک تر شوند.
در علم اخلاق مکاتب فراوانی است که بسیاری از آنها انحرافی است و به ضد اخلاق منتهی می شود، و شناخت آنها در پرتو هدایت های قرآنی کار مشکلی نیست؛ قرآن می گوید: «وان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذالکم وصاکم به لعلکم تتقون؛ به آنها بگو این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید و از راه های مختلف و انحرافی پیروی مکنید که شما را از راه حق دور می سازد؛ این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهیزگار شوید!»آیه فوق که بعد از ذکر بخش مهمی از عقائد و برنامه های عملی و اخلاقی اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهای ده گانه اسلامی است، مکتب های اخلاقی همانند سایر روش های فردی و اجتماعی از «جهان بینی» و دیدگاه های کلی درباره جهان آفرینش سرچشمه می گیرد و این دو، یک واحد کاملا به هم پیوسته و منسجم است.آن ها که «جهان بینی» را از «ایدئولوژی» و «هستها» را از «بایدها» جدا می سازند و می گویند رابطه ای بین این دونیست زیرا جهان بینی و هست ها از دلائل منطقی و تجربی سرچشمه می گیرد در حالی که «بایدها» و «نبایدها» یک سلسله فرمان ها و دستورها است، از یک نکته مهم غفلت کرده اند، و آن این که: فرمان ها و «بایدها» هنگامی حکیمانه است که رابطه ای با «هست ها» داشته باشد، وگرنه امور اعتباری بی محتوا و غیرقابل قبولی خواهد بود.در اینجا مثال های روشنی داریم که این مطلب را کاملا باز می کند: هنگامی که اسلام می گوید: «شراب نخورید! » و یا قوانین بین المللی می گوید: «مواد مخدر ممنوع است! » اینها فرمانهای الهی یا مردمی است که بی شک از یک سلسله هست ها سرچشمه گرفته؛ زیرا، واقعیت عینی چنین است که شراب و مواد مخدر تاثیر بسیار مخربی بر روح و جسم انسان دارد به گونه ای که هیچ بخشی از آن، از شر این مواد ویرانگر در امان نیست؛ این واقعیت، سبب آن «باید» یا «نباید» می شود.این که می گوئیم احکام الهی از مصالح و مفاسد سرچشمه می گیرد، درست اشاره به همین رابطه است، و این که می گوئیم «کلما حکم به العقل حکم به الشرع؛ هر کاری را عقل حکم به خوبی یا بدی آن کند، شرع نیز مطابق آن فرمان می دهد! » نیز اشاره به وجود رابطه تنگاتنگ میان واقعیتها و احکام (بایدها و نبایدها) می باشد.کوتاه سخن این که، محال است یک حکم حکیمانه بی ارتباط با واقعیت های موجود در زندگی بشر باشد؛ در غیر این صورت، حکم و قانون نیست بلکه گزافه گوئی و خرافه و قلدری است؛ و چون واقعیت یکی بیش نیست طبیعتا راه مستقیم و محکم و قانون صحیح هم بیش از یکی نمی تواند باشد و این مساله سبب می شود که ما تمام تلاش و کوشش خود را برای پیدا کردن واقعیت ها و احکام و قوانین نشات گرفته از آن به کار گیریم.از آنچه در بالا گفته شد رابطه دیدگاه های کلی در مجموعه هستی و آفرینش انسان، با مسائل اخلاقی روشن می شود و منشا پیدایش مکتب های مختلف اخلاقی نیز همین است.اکنون با توجه به مطالب فوق به سراغ مکاتب اخلاقی می رویم:
اخلاق در مکتب خداپرستان
از این دیدگاه، آفریننده همه آثار خداست. ما از سوی او هستیم و به سوی او باز می گردیم و هدف آفرینش تکامل انسان در جنبه های معنوی است و پیشرفت های مادی تا آنجا که راه را برای وصول به تکامل معنوی هموار می سازد نیز هدف معنوی محسوب می شود. تکامل معنوی را می شود بدینسان معنی کرد: «قرب به خداوند و پیمودن راهی که انسان را به صفات کمال او نزدیک می سازد.»بنابراین معیار اخلاق از این دیدگاه تمام صفات افعالی است که انسان را برای پیمودن این راه آماده می سازد و نظام ارزش گذاری در این مکتب نیز بر محور ارزش های والای انسانی و کمال معنوی و قرب به خداست.
اخلاق مادی گری
مادی ها شعبی دارند شاخه های مادی گری هر کدام طبق مسلک خود اخلاق را تفسیر می کنند؛ آنها که اصل را بر لذت و کام گرفتن از لذائذ مادی نهاده اند چیزی به نام اخلاق قبول ندارند و یا به تعبیر دیگر، اخلاق را در صفات و افعالی می دانند که راه را برای وصول به لذت هموار سازد.و آنها که اصل را بر منافع شخصی و فردی نهاده اند و حتی جامعه بشری را تا آن اندازه محترم می شمرند که در مسیر منافع شخصی آنها باشد (همان گونه که در مکتب های سرمایه داری غرب دیده می شود) اخلاق را به اموری تفسیر می کنند که آنها را به منافع مادی و شخصی آنها برساند و همه چیز را در پای آن قربانی می کنند!
دیدگاه فلاسفه عقل محور
...
در علم اخلاق مکاتب فراوانی است که بسیاری از آنها انحرافی است و به ضد اخلاق منتهی می شود، و شناخت آنها در پرتو هدایت های قرآنی کار مشکلی نیست؛ قرآن می گوید: «وان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذالکم وصاکم به لعلکم تتقون؛ به آنها بگو این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید و از راه های مختلف و انحرافی پیروی مکنید که شما را از راه حق دور می سازد؛ این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهیزگار شوید!»آیه فوق که بعد از ذکر بخش مهمی از عقائد و برنامه های عملی و اخلاقی اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهای ده گانه اسلامی است، مکتب های اخلاقی همانند سایر روش های فردی و اجتماعی از «جهان بینی» و دیدگاه های کلی درباره جهان آفرینش سرچشمه می گیرد و این دو، یک واحد کاملا به هم پیوسته و منسجم است.آن ها که «جهان بینی» را از «ایدئولوژی» و «هستها» را از «بایدها» جدا می سازند و می گویند رابطه ای بین این دونیست زیرا جهان بینی و هست ها از دلائل منطقی و تجربی سرچشمه می گیرد در حالی که «بایدها» و «نبایدها» یک سلسله فرمان ها و دستورها است، از یک نکته مهم غفلت کرده اند، و آن این که: فرمان ها و «بایدها» هنگامی حکیمانه است که رابطه ای با «هست ها» داشته باشد، وگرنه امور اعتباری بی محتوا و غیرقابل قبولی خواهد بود.در اینجا مثال های روشنی داریم که این مطلب را کاملا باز می کند: هنگامی که اسلام می گوید: «شراب نخورید! » و یا قوانین بین المللی می گوید: «مواد مخدر ممنوع است! » اینها فرمانهای الهی یا مردمی است که بی شک از یک سلسله هست ها سرچشمه گرفته؛ زیرا، واقعیت عینی چنین است که شراب و مواد مخدر تاثیر بسیار مخربی بر روح و جسم انسان دارد به گونه ای که هیچ بخشی از آن، از شر این مواد ویرانگر در امان نیست؛ این واقعیت، سبب آن «باید» یا «نباید» می شود.این که می گوئیم احکام الهی از مصالح و مفاسد سرچشمه می گیرد، درست اشاره به همین رابطه است، و این که می گوئیم «کلما حکم به العقل حکم به الشرع؛ هر کاری را عقل حکم به خوبی یا بدی آن کند، شرع نیز مطابق آن فرمان می دهد! » نیز اشاره به وجود رابطه تنگاتنگ میان واقعیتها و احکام (بایدها و نبایدها) می باشد.کوتاه سخن این که، محال است یک حکم حکیمانه بی ارتباط با واقعیت های موجود در زندگی بشر باشد؛ در غیر این صورت، حکم و قانون نیست بلکه گزافه گوئی و خرافه و قلدری است؛ و چون واقعیت یکی بیش نیست طبیعتا راه مستقیم و محکم و قانون صحیح هم بیش از یکی نمی تواند باشد و این مساله سبب می شود که ما تمام تلاش و کوشش خود را برای پیدا کردن واقعیت ها و احکام و قوانین نشات گرفته از آن به کار گیریم.از آنچه در بالا گفته شد رابطه دیدگاه های کلی در مجموعه هستی و آفرینش انسان، با مسائل اخلاقی روشن می شود و منشا پیدایش مکتب های مختلف اخلاقی نیز همین است.اکنون با توجه به مطالب فوق به سراغ مکاتب اخلاقی می رویم:
اخلاق در مکتب خداپرستان
از این دیدگاه، آفریننده همه آثار خداست. ما از سوی او هستیم و به سوی او باز می گردیم و هدف آفرینش تکامل انسان در جنبه های معنوی است و پیشرفت های مادی تا آنجا که راه را برای وصول به تکامل معنوی هموار می سازد نیز هدف معنوی محسوب می شود. تکامل معنوی را می شود بدینسان معنی کرد: «قرب به خداوند و پیمودن راهی که انسان را به صفات کمال او نزدیک می سازد.»بنابراین معیار اخلاق از این دیدگاه تمام صفات افعالی است که انسان را برای پیمودن این راه آماده می سازد و نظام ارزش گذاری در این مکتب نیز بر محور ارزش های والای انسانی و کمال معنوی و قرب به خداست.
اخلاق مادی گری
مادی ها شعبی دارند شاخه های مادی گری هر کدام طبق مسلک خود اخلاق را تفسیر می کنند؛ آنها که اصل را بر لذت و کام گرفتن از لذائذ مادی نهاده اند چیزی به نام اخلاق قبول ندارند و یا به تعبیر دیگر، اخلاق را در صفات و افعالی می دانند که راه را برای وصول به لذت هموار سازد.و آنها که اصل را بر منافع شخصی و فردی نهاده اند و حتی جامعه بشری را تا آن اندازه محترم می شمرند که در مسیر منافع شخصی آنها باشد (همان گونه که در مکتب های سرمایه داری غرب دیده می شود) اخلاق را به اموری تفسیر می کنند که آنها را به منافع مادی و شخصی آنها برساند و همه چیز را در پای آن قربانی می کنند!
دیدگاه فلاسفه عقل محور
...
wikifeqh: مکتب های_اخلاقی