مکب

لغت نامه دهخدا

مکب. [ م ُ ک ِب ب ] ( ع ص ) بر رو درافتنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). سرنگون شده و بر روی افتاده. قوله تعالی : افمن یمشی مکباً علی وجهه . ( ناظم الاطباء ). || بر رو دراندازنده ، مشتق از اکباب که به روافکندن و به روافتادن است ، لازم و متعدی هر دو آمده. ( غیاث ) : اعوذ باﷲ من الفقر المکب و مجاورة من لااحب. ( گلستان ، از امثال و حکم ج 1 ص 186 ).

مکب. [ م ُ ک َب ب ] ( ع ص ) بر رو انداخته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ).

مکب. [ م ِ ک َب ب ] ( ع ص ) آن که اکثر سرنگون باشد. مِکباب. ( منتهی الارب ). کسی که بیشتر زمین را می نگرد و سرنگون باشد. ( ناظم الاطباء ). آن که بسیار بر زمین می نگرد. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) بر رو در افتاده سرنگون شده . ۲ - ( صفت ) سرنگون واژگون . ۳ - آنکه سر خود را بزیر اندازد و بزمین نگاه کند .
آنکه اکثر سرنگون باشد . مکباب .

فرهنگ معین

(مُ کِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) بر رو درافتاده ، سرنگون شده . ۲ - (ص . ) سرنگون ، واژگون . ۳ - آن که سر خود را به زیر اندازد و به زمین نگاه کند.

پیشنهاد کاربران

بپرس