مکاشحت

لغت نامه دهخدا

مکاشحت. [ م ُ ش َ / ش ِ ح َ ] ( از ع ، اِمص ) دشمنی کردن. ( غیاث ). مکاشحة. دشمنی : ملک زاده مغالبت در سخن به مبالغت رسانید و مکاشحت او به مکافحت انجامید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 28 ). با خود گفت اگر ازپس این مکاشحت در مصالحت زنم اضطراری باشد در لباس اختیار پوشیده. ( مرزبان نامه ، ایضاً ص 124 ). فرخ زاد گفت آن به که با دادمه از در مصالحت درآیی و مکاشحت بگذاری. ( مرزبان نامه ، ایضاً ص 127 ). در خفیه نزدیک سلطان فرستاد و اظهار مکاشحتی کرد که او را با شوهرش اتابک بود. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به مکاشحة شود.

مکاشحة. [ م ُ ش َ ح َ ] ( ع مص ) با کسی دشمنی داشتن. ( المصادر زوزنی ). دشمنی نمودن یا پنهان داشتن دشمنی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). کاشحه بالعداوة مکاشحة و کشاحاً؛ دشمنی کردبا وی. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مکاشحت شود.

فرهنگ معین

(مُ شَ حَ ) [ ع . مکاشحة ] (مص ل . ) دشمنی کردن .

فرهنگ عمید

۱. دشمنی کردن.
۲. پنهان داشتن دشمن.

پیشنهاد کاربران

بپرس