یابد ز تو جواب نعم سائل نعم
از پیر سالخورده تا طفل شیرمک.
سوزنی.
مک. [ م ِ ] ( اِمص ، اِ ) عمل مکیدن. هر یکبارکار مکیدن را یک مک می نامند : وقتی این بچه دوتا مک به پستان می زند شیرم تمام می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). و رجوع به ماده قبل شود.
- مک زدن ؛ مکیدن. بیرون کشیدن مایعی از ظرف آن به وسیله لب و دهان یا وسایلی مانند تلمبه و آب دزدک که هوا را تخلیه می کنند و مایع را دردرون خود می مکند. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
مک. [ م ُ / م َ ] ( اِ ) مِطَرد و آن نیزه کوتاه است که بدان صید کنند. ( السامی فی الاسامی ). به معنی زوبین است و آن نیزه ای باشد کوچک که عربان مطرد خوانند. ( برهان ). زوبین. ( فرهنگ رشیدی ). ژوبین که حربه ای است برای جنگ که عربان مطرد گویند. ( آنندراج ). زوبین و نیزه کوچک. ( ناظم الاطباء ). زوبین را گویند. ( جهانگیری ) :
بادا خلیده دیده شوخت به زخم خار
وانگاه سفته سینه شومت به نوک مک.
پوربهای جامی ( از فرهنگ جهانگیری ).
مک. [ م ُ ] ( ق ) در تداول عامه ، درست راست. اَنگ : ریگ را انداخت مک خورد به لاله گوش فلان ، یعنی انگ خورد به... ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || به معنی عدل و لاپ و نظایر آن است و به صورت قید تأکید به کار می رود : این هندوانه ای که جدا کردیم مک چهار کیلو درآمد. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). تمام. کامل. بدون کم و زیاد.
مک. [ م َک ک ] ( ع مص ) مکیدن. ( تاج المصادر ) ( المصادر زوزنی ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مک المخ مکاً؛ مکید همه مغز استخوان را. ( از اقرب الموارد ). || ریخ زدن. فضله انداختن. مک بسلحه ؛ ریخ زد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).مک الطائر بسلحه ؛ مرغ فضله انداخت. || نهایت طلبکاری از وام دار و مسامحه نکردن. ( از اقرب الموارد ). || هلاک گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کم کردن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) ازدحام. بَک . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ازدحام ، مانند بَک و گویند مکه به جهت ازدحام مردم در آن چنین نامیده شده است. ( از ذیل اقرب الموارد ).