مژد

لغت نامه دهخدا

مژد. [ م ُ ] ( اِ ) به معنی مزداست که اجرت کار کردن باشد. ( آنندراج ) :
ز قیصر ترا مژد بسیار باد
مسیحا روان ورا یار باد.
فردوسی.
مزد. رجوع به مزد شود.
- به مژد فرادادن ؛ به مزد دادن. به اجرت دادن. دادن چیزی یا وسیله ای را برای انجام کاری در برابر دریافت اجرت و مزد : و اگر کسی بنده خویش به مژد فرا دهد و آن بنده چیزی تباه کند بر خداوندش نبود ضمان آن تباهی و لیکن بنده را بفرماید تا بقدر آن تباهی کار کند. ( ترجمه النهایه طوسی ج 1 ص 248.
- مژد برگرفتن ؛ دریافت اجرت و مزد کردن. مژد فراگرفتن. مژد گرفتن : وباکی نبود مژد بر گرفتن عقارات از سراها و مسکن ها. ( ترجمه النهایه طوسی ج 1 ص 247 ). و همچنین باکی نبود مژده برگرفتن کشتی ها و مانند آن. ( ترجمه النهایةطوسی ج 1 ص 247 ).
- مژد دندان ؛ مزد دندان. رجوع به مزد دندان و دندان مزد شود.
- مژد فراگرفتن ؛ دریافت کردن مزد و اجرت در برابر کاری. گرفتن اجرت. مژد گرفتن : و باکی نبود مژد فراگرفتن بر ختنه کردن مردان و خفض کردن دخترکان. ( ترجمه النهایه طوسی ج 1 ص 247 ). و هر چه حلال نبود خوردنش ، بیع آن و کسب آن حرام است و تصرف کردن در وی و یاری ظالمان کردن و بر آن مژد فراگرفتن حرام است. ( ترجمه النهایه طوسی ج 1 ص 244 ). و مژد فراگرفتن بر بانگ نماز و پیش نمازی حرام است. ( ترجمه النهایه طوسی ج 1 ص 245 ).
|| به لغت اصفهانی سوسن است.
|| مژده و بشارت. || ( اِخ ) ستاره ٔمشتری. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) مزد : و همچنین است حکم در طعامها و حبوب با کی نبود شرابها که مباح بود کردنش وبدان مژد فرا گرفتن .
مزد

پیشنهاد کاربران

بپرس