مچل

/maCal/

مترادف مچل: خجل، شرمسار بور، دماغ سوخته، تنقلات

لغت نامه دهخدا

مچل. [ م َ چ َ ] ( ص ) آدمی که مورد تمسخر عده ای قرار می گیرد. کسی که او را دست می اندازند. آدمی که بر اثر شوخی دیگران اوقاتش تلخ شده و از کوره دررفته است : این یارو مچل خوبی است. یا دیشب فلانی را مچل کردیم. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || ( اِ ) خوراکی و تنقلی است که در هنگام کشیدن تریاک و شیره می خورند و در این صورت در برابر «مزه » است برای عرق خوران. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) خوراکی و تنقلی که بهنگام کشیدن تریاک و شیره خورند مزه .

فرهنگ معین

(مَ چَ ) (ص . ) (عا. ) کسی که مورد تمسخر عده ای قرار گرفته باشد.
( ~ . ) (اِ. ) خوراکی و تنقلی که به هنگام کشیدن تریاک و شیره خورند، مزه .

گویش مازنی

/mechel/ تخمی که به عنوان نشانه ی محل تخم گذاری در زیر مرغ قرار دهند

پیشنهاد کاربران

مَچَل: مورد تمسخر واقع شده، ساده لوح فیلم شده، کسی که از سادگی مضحکه دیگران شده
نمونه:این بار از خودمان مچل ترش آمده ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۱ )
هردوتاشون ساده لوح و مچل باشند بازی خنده دارتر می شود ( کلیدر ج۶ص۸۸۱ )
محمد جعفر نقوی
plaything
درگویش دشتستانی مچل کسی است که دستش مشکل دارد بروزن کچل . همچنین به معنای شلخته
کسیکه از سفاهت عقلی خرد و مچاله شده و مورد تمسخر واقع شده است کسیکه گهگنو یا گِگِنو شده است
در گویش کرمانی ، الاف ، معطل، بلاتکلیف
دست کج و از کارافتاده در گویش داراب
مُ چَ ل. دست معیوب در گویش کازرونی ( ع. ش )

بپرس