لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( ~ . ) (اِ. ) خوراکی و تنقلی که به هنگام کشیدن تریاک و شیره خورند، مزه .
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
مَچَل: مورد تمسخر واقع شده، ساده لوح فیلم شده، کسی که از سادگی مضحکه دیگران شده
نمونه:این بار از خودمان مچل ترش آمده ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۱ )
هردوتاشون ساده لوح و مچل باشند بازی خنده دارتر می شود ( کلیدر ج۶ص۸۸۱ )
محمد جعفر نقوی
نمونه:این بار از خودمان مچل ترش آمده ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۱ )
هردوتاشون ساده لوح و مچل باشند بازی خنده دارتر می شود ( کلیدر ج۶ص۸۸۱ )
محمد جعفر نقوی
درگویش دشتستانی مچل کسی است که دستش مشکل دارد بروزن کچل . همچنین به معنای شلخته
کسیکه از سفاهت عقلی خرد و مچاله شده و مورد تمسخر واقع شده است کسیکه گهگنو یا گِگِنو شده است
در گویش کرمانی ، الاف ، معطل، بلاتکلیف
دست کج و از کارافتاده در گویش داراب
مُ چَ ل. دست معیوب در گویش کازرونی ( ع. ش )