مچاله

/moCAle/

مترادف مچاله: دستمالی، فشرده، له، کلاف، کلافه، گلوله، رنجیده خاطر، کنف، مکدر

معنی انگلیسی:
crumpled

لغت نامه دهخدا

مچاله. [ م ُ ل َ / ل ِ ] ( ص ) چیزی در هم فرورفته و فشرده و له و لورده شده. اصلاً این کلمه برای چیزهایی نظیر کاغذ و کهنه بکار می رود، اما گاه ممکن است به طور مجازی آن را برای موجودات جاندار و انسان نیز بکار برند : فلان پهلوان در موقع کشتی حریفش را مچاله کرد و از گود بیرون انداخت. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).

فرهنگ فارسی

چیزی که میان دست فشرده وبهم مالیده شده باشد
( صفت ) فشرده و مالیده و له شده ( در دست ) . توضیح اصلا این کلمه را برای چیز هایی نظیر کاغذ و کهنه بکار میبرند اما گاه ممکن است بطور مجازی آنرا برای موجودات جاندار و انسان نیز بکار برد .

فرهنگ معین

(مُ لِ ) (ص . ) (عا. ) فشرده شده و له شده .

فرهنگ عمید

چیزی که فشرده و به هم مالیده شده باشد.
* مچاله شدن: (مصدر لازم ) فشرده و مالیده و له شدن.
* مچاله کردن: (مصدر متعدی ) فشردن و در هم مالیدن و له کردن.

واژه نامه بختیاریکا

گر ملوله؛ مُچولِه

مترادف ها

crumpled (صفت)
منحنی، مچاله

balled (صفت)
مچاله

mussy (صفت)
کثیف، مچاله، بهم خورده

پیشنهاد کاربران

بپرس