مؤوب

لغت نامه دهخدا

مؤوب. [ م ُءَوْ وَ ] ( ع ص ) مؤوبة. بادی که همه روزه وزد. ( ناظم الاطباء ). || مجتمعشده گرداگرد درخت. ( ازمنتهی الارب ). || مدور. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

مووبه . بادی که همه روزه وزد .

پیشنهاد کاربران

بپرس