مؤهب
لغت نامه دهخدا
موهب. [ م َ هَِ ] ( ع اِ ) بخشش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بخشش و عطا. ج ، مواهب. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) مصدر به معنی وهب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به وهب شود.
موهب. [ هََ ] ( ع ص ) آماده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
موهب. [ هَِ ] ( ع ص ) آنکه آماده می کند. || چیزی که دست می دهد و آماده می شود. ( ناظم الاطباء ). || چیزی همیشه باشنده. ( آنندراج ). چیزی که همیشه می باشد. || آماده و مهیا شده. ( ناظم الاطباء ). آماده و توانا: أصبح فلان موهباً؛ أی معداً قادراً. ( از منتهی الارب ). قابل و توانا. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید