نرسد بی مؤونت بذلت
طعمه و دانه وحوش و طیور.
مسعودسعد.
هر نفقه و مؤونت که بدان حاجت افتد تکفل کنی. ( کلیله و دمنه ). و رجوع به مؤونة شود.- بسیارمؤونت ؛ عیالوار. عیالوار که اهل و عیال و افراد نانخور بسیار دارد. که خرج زندگی خانواده بسیار دارد : من مردی کم بضاعت بسیارمؤونتم و سرمایه همان بالش داشتم. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
|| رنج. محنت. مشقت. دشواری. سختی. ج ، مؤونات ( مؤنات ). ( یادداشت مؤلف ) : روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان و مؤونت باقی. ( کلیله و دمنه ). الحق اگر در آن سعی پیوسته آید و مؤونتی تحمل کرده شود ضایع و بی ثمرت نماند. ( کلیله و دمنه ). اگر گران می آید بر وی آمدن سوی حضرت ما با تمامی جثه ما به بعضی از وی برای تخفیف مؤونت قناعت کردیم. ( کلیله و دمنه ). آن را ازمؤونت فتوت و مکرمت شناسی. ( کلیله و دمنه ). || خرج. هزینه. مخارج. ( از یادداشت مؤلف ). || ج ِ مؤن ، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. ( از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165 ) : راهها از متسلکان ایمن گشته ، کاروان ها از اطراف و نواحی بی زحمت مؤونت باج بدرقه می آیند. ( از المعجم چ دانشگاه چ مدرس رضوی ص 10 ). زنان و کسان ایشان که در بنه و خانه مانده باشند مؤونتی که به وقت حضور می داده باشند برقرار باشد. ( تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 22 ).
- مؤونت زراعت ؛ هزینه کشت وکار نظیر تهیه بذر و گاو و مزد کارگر و غیره : آنچه به جهت نسق و زراعات ضرورند از مالیات سرکار به عنوان بذر و مساعده و مؤونت زراعت به رعیت داده در رفع محصول وجه مساعده و مؤونت را بازیافت نماید. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 46 ). اخراجات : مؤونت زراعت و کرایه منزل مهمانان و غیره...: بیست وسه تومان و ششهزار و هشتصد دینار و کسری. ( از تذکرةالملوک ص 96 ).
|| بار. ثقل.
مؤونة. [ م َ ئو ن َ ] ( ع اِ ) بار. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نفقه عیال وقوت روزانه. ج ، مؤونات. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مایحتاج معیشت چون نفقه و توشه سفر. ( آنندراج ) ( از منتخب اللغات ). نفقه عیال و اولاد که انسان از کشیدن آن درماند. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به مؤنة و مؤنه و مؤونت شود. || رنج و محنت. ( آنندراج ) ( از منتخب اللغات ). رنج. ج ، مؤونات. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). تعب. ( آنندراج ). || گرانی. ( آنندراج ). ثقل. مؤنة. رجوع به مؤنة شود.