گریزان ز باد اندرآمدبه آب
به آید ز مولیدن اندر شتاب.
فردوسی.
بمولیم تا آن سپاه گران بیایند و گردان و جنگاوران.
فردوسی.
نمولیم تا نزد خسرو شوند به درگاه او لشکری نو شوند .
فردوسی.
- فرومولیدن ؛ درنگ کردن : خیره با خویشتن همی کولد
چون ببیند رهی فرومولد.
مسعودسعد.
|| شک کردن و تردید نمودن. || تأمل نمودن و تأنی کردن. || سست و ناتوان شدن و درمانده و عاجز گشتن. || نفرت و کراهت داشتن. ( ناظم الاطباء ). || خزیدن و لغزیدن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( یادداشت مؤلف ). لغزیدن. || سلاح پوشیدن. || خویشتن را زینت کردن و آرایش نمودن. || نالیدن و گریستن. ( ناظم الاطباء ). || بازگردیدن. || بازگردانیدن. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( آنندراج ).