مولک

لغت نامه دهخدا

مولک. [ ل َ ] ( اِ مصغر ) این کلمه در بیت ذیل ازسوزنی آمده است و ظاهراً مصغر مول است :
صمصامک غرعروس بی حمیت و ننگ
اندر پی مولک آمدی سی فرسنگ.
سوزنی.
رجوع به مول شود.

مولک. [ ل َ ] ( اِخ ) ملک. ملکوم نیز خوانده شده است. خدای عمونیان است که قربانیهای انسانی ازبرای وی تقدیم می نمودند مخصوصاً از بچه ها. و چنانکه حاخامیان گویند این بت از مس ساخته شده بر کرسیی ازمس نشسته دارای سر گوساله بود و تاجی بر سر می داشت و کرسی و خود بت مجوف بود و در جوف آن آتش می افروختند و قربانی را در آن می گذاشتند فوراً می سوخت و اهالی در آن اثنا طبلها می نواختند که صدای داد و فریاد وی را نشنوند و با وجودی که انبیا مکرراً این عادت وحشیانه را سخت منع فرمودند باز یهود بارها بدان گرفتارگشتند. ( از قاموس کتاب مقدس ). رجوع به مولوخ شود.

فرهنگ فارسی

ملک . ملکوم نیز خوانده شده است .

گویش مازنی

/moolek/ میوه ی درختی که در یک سال، دوبار ثمر دهد & گاوی که هر سال بزایدگوساله دو ساله ی آبستن شده

پیشنهاد کاربران

منداب: در گویش گناباد نوعی روغن که در قدیم از دانه ای به همین نام گرفته می شد. چون بو و طعم خوبی ندارد خوراکی نیست و فقط برای سوخت مولک و چراغ موشی استفاده می شده.
مولک : در گویش گناباد به معنی شمع دست ساز است. مقداری پنبه یا پارچه ی کهنه را بر سر چوب یا میله ای به اندازه یک وجب میگذاشتند و در قدیم به روغن منداب آغشته می کردن و چون دوام زیادی داشت از آن برای روشنایی درب یا صحن حیات و سر توالت استفاده می نمودند.

بپرس