مولویت

/mowlaviyyat/

لغت نامه دهخدا

مولویت. [ م َ / مُو ل َ وی ی َ ] ( از ع ، اِمص ) مولایی. آقایی. سیادت. ( یادداشت مؤلف ) : تا خفض جناح تو شود و نتن مولویت و رعونت از تو بیرون رود. ( مزارات کرمان ص 3 ). و رجوع به مولا و مولی شود.

مولویة. [ م َ ل َ وی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) مولویت. همتایی و مشابهت به موالی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). گویند: فیه مولویة؛ یعنی مشابهت به موالی دارد. || نیکوکاری. گویند: فیه مولویة. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

مولایی . آقایی .

پیشنهاد کاربران

بپرس