مؤله. [م ُ ءَل ْ ل َه ْ ] ( ع ص ) پرستش شده. ( از منتهی الارب ).
موله. [ ل َه ْ ] ( ع ص ) به سوی دشت رهاکرده : ماء موله ؛ آب روان کرده به سوی دشت. ( از منتهی الارب ، ماده ول هَ ). آب رهاکرده و روان شده به سوی دشت. مُوَلَّه ْ. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) عنکبوت. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
موله. [ م ُ وَل ْ ل َه ْ ] ( ع ص ) شیفته و عاشق و دیوانه.( غیاث ) ( آنندراج ). واله. شیدا و مجنون :
بدخو شود از عشرت او سخت نکوخو
عاقل شود از صحبت او سخت موله .
منوچهری.
هرجا که مولهی چوفرهادشیرین صفتی بر او گمارد.
سعدی.
|| مجازاً نوعی از انواع درخت بید که آن را بید مجنون نیز نامند. ( آنندراج ) ( غیاث ).- بید موله ؛ بید مجنون. بید معلق. بید ناز. بید نگون. ( یادداشت مؤلف ).
|| بچه جداکرده از مادر. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || مولَه ْ. آب رهاکرده و روان شده به سوی دشت. ( از اقرب الموارد ). ورجوع به مولَه ْ شود.