مولد

/movalled/

مترادف مولد: تولیدگر، خالق، زایا، زاینده، سازنده، دینام، ژنراتور | زادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن

برابر پارسی: زایا، زایش ده

معنی انگلیسی:
[adj.] producing, [n.] generator, producer, [rare] born

لغت نامه دهخدا

مولد. [ م َ ل ِ ] ( ع مص ) ولاد. ولادة. الادة. ( ناظم الاطباء ). ولادت. زادن. و رجوع به ولادة شود.

مولد. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) زمان ولادت. ( آنندراج ) ( غیاث ). هنگام زادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هنگام تولد. زایچه. گاه زادن. هنگام زادن. زمان زادن. سال ولادت. تاریخ ولادت. ( یادداشت مؤلف ). || جای زادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جایی که در آنجا کسی از مادر متولد گردد. زادبوم. خُهْر. وطن. زانیج.( ناظم الاطباء ). جای ولادت و وطن. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنجا که بچه بر زمین آید. ( السامی فی الاسامی ) ( از مهذب الاسماء ). مثبر. مسقطالرأس. محل ولادت. جای زادن بچه. آنجا که بچه بر زمین آید گاه زادن. زادگاه. زادبوم. جای زادن. زادبود. ( یادداشت مؤلف ) :
چرا پس چون هوا او را به قهر از سوی آب آرد
به ساعت باز بگریزد به سوی مولد و منشا.
ناصرخسرو.
مهر و ماه او را دو طفلانند اینک هر دو را
گاهواره بابل و مولد خراسان آمده.
خاقانی.
ترک چون هست به انداختن زوبین جلد
چه زیان دارد اگر مولد او دیلم نیست.
خاقانی.
بخندید و از مولدم پرسید. گفتم از خاک پاک شیراز. ( گلستان ).
مولدم جام و رشحه قلمم
جرعه جام شیخ الاسلامی است.
جامی.
|| زمان ولادت حضرت محمد( ص )، چنانکه میلاد، زمان ولادت حضرت عیسی علیه السلام را گویند. ( از ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح نجوم ) هنگام زادن و برآمدن مردم که طالع هرکس را از شکلهای کواکب که در آن وقت بوده گیرند.بیرونی گوید: او را [ مردم را ] دو ابتداست یکی وقت کِشتن و او را مسقطالنطفه خوانند و دیگر وقت برآمدن و آن زادن است و او را مولد خوانند. از کواکب و شکلهای ایشان اندر وقت مولد، هیلاج دانسته آید و کذخداه و مبتزها و عطیات و زیادت و نقصانات و قواطع. وز تحویل سالهای مولد، انتهاها دانسته آید و تسییرها و خداوندان دور و جان بختار و مدبر و خداوند هفته و فرداها. ( التفهیم ص 519 ). مولد چون به جای باید آوردن و عملش چگونه است ؟ چون بچه از مادر جدا شود ارتفاع آفتاب بگیر اگر روز باشد، و طالع و درجه او بیرون آر که آن طالع مولدش باشد و گر شب بود ارتفاع کوکبی گیر از کواکب ثابته معروف کاندر عنکبوت اسطرلاب باشد وز وی طالع بیرون آر. ( التفهیم ص 527 ).

مولد. [ ل ِ ] ( ع ص ) امرأة مولد؛ زن زاینده. ج ، موالید، موالد. ( ناظم الاطباء ). مادر. ( آنندراج ). || ( از ماده ایلاد ) پدیدآورنده. پیداآورنده. ( یادداشت مؤلف ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) محلی است در ماشین حروفچینی جدید که سطر ماتریس در آنجا قرار میگیرد و دیگ سرب بان نزدیک شده شکل حروف ریخته میشود .
محلی است در ماشین حروفچینی جدید که سطر ماتریس در آنجا قرار می گیرد ٠

فرهنگ معین

(مُ لِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - زادگاه . ۲ - هنگام زادن . ج . موالد.
(مُ وَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) تولید کننده ، زاینده .
(مُ وَ لَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - تولید شده ، زاییده . ۲ - پدید آورده . ۳ - شخص عجمی که در عرب پرورش یافته . ۴ - کلام ساخته و بر بافته . ۵ - لغت عجمی که عرب در کلام استعمال کند. ۶ - لغتی که قدمت استعمال ندارد، مستحدث . ج . (برای کسان ) مولدین .

فرهنگ عمید

۱. جای ولادت، محل تولد، زادبوم.
۲. زمان ولادت.
در زبان عربی، ویژگی هریک از کلمات ساختگی یا غیر عربی.
۱. تولیدکننده، زاینده، به وجودآورنده، زایا.
۲. (اسم ) (برق ) ژنراتور.

فرهنگستان زبان و ادب

[فیزیک] ← مولد برق

مترادف ها

begetter (اسم)
مولد، وجوداور، ولد

generator (اسم)
مولد، زاینده، دینام، ژنراتور، مولد برق، زایاد

producer (اسم)
سازنده، مولد، تولید کننده

generatrix (اسم)
مولد، زاینده، احدای کننده

birthplace (اسم)
مولد، زادگاه، محل تولد، زادبوم، موطن، تولدگاه

time of birth (اسم)
مولد

begetting (صفت)
مولد

generating (صفت)
مولد

producing (صفت)
مولد

produced (صفت)
ساخته، مولد

bringing forth (صفت)
مولد، منتج

born (صفت)
مولد، مولود، متولد، زاد، زاییده شده، طبیعی

begotten (صفت)
مولد، مولود

فارسی به عربی

محل المیلاد , منتج , مولد , نشیط

پیشنهاد کاربران

مُولِد: ١. زاده، زادەشده ٢. زمانِ زاده شدن، زادروز
مُوَلِّد: ١. برقزا، برقساز ٢. سازنده، زاینده، زایا، زایشگر ٣. آفریننده، آفریدگار
مُوَلَّد: ١. فراهم - آورده، فراهم - شده، ساختەشده، زاییده ٢. پدیدآورده ٣. ( فردِ ) پارسی - زبانِ دست - پروردەیِ ( فردِ ) عربی - زبان ۴. گفتەیِ ساخته و بربافته ۵. کاربردِ واژەیِ پارسی ازسویِ فردِ عربی - زبان ۶. نوواژه، تازەواژه
...
[مشاهده متن کامل]

مَولِد ( زمان تولد )
Mawlid
Maulud
Maulid
یک باتری

بپرس