موقع
/mowqe~/
مترادف موقع: مدت، موعد، وقت، هنگام، فرصت، موقعیت، محل وقوع
برابر پارسی: زمان، هنگام، گاه، بزنگاه
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- به موقع ؛ به جا. به جای. مناسب. به هنگام. ( یادداشت مؤلف ).
- بی موقع ؛ بی هنگام. نابه هنگام. نامناسب. نابه جا. ( از یادداشت مؤلف ).
|| ( ص ) لایق. سزاوار. شایسته. ( ناظم الاطباء ).
موقع. [ م َ ق َ ] ( ع اِ ) مَوقِع. ( آنندراج ). جای افتادن و جای واقع شدن. ( آنندراج ). رجوع به مَوقِع شود.
موقع. [ م ُ وَق ْ ق َ ] ( ع ص ) بلارسیده و سختی کشیده. || سفردیده از مردم و شتر و خر. || پشت ریش شده از خر و از شتر. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بعیر موقع؛ شتر پشت ریش از بسیاری اسفار. ( یادداشت مؤلف ). || راه نرم و کوفته. || کارد و تیغ تیزکرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || نشان کرده شده بر نامه. توقیعکرده شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ). صحه گذاشته شده. تأییدشده : مناشیر تقدیر به موافقت تدبیر او موقع و امثله قضا بر موجب رضای او موشح. ( سندبادنامه ص 274 ). || بلندکرده شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ).
موقع. [ م ُ وَق ْ ق ِ ] ( ع ص ) نرم سپرنده زیر پای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آنکه با چکش و مطرقه می زند بر چیزی. || آنکه تیزمی کند کارد و تیغ را. || نشان کننده بر نامه. کسی که توقیع می نویسد بر نامه. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - جای واقع شدن چیزی محل وقوع . ۲ - جای فرود آمدن . ۳ - موقع جغرافیایی جمع : مواقع .یا موقع جغرافیایی . موقع جغرافیایی شهری یا نقطه ای در روی کره زمین عبارتست از طول و عرض جغرافیایی آن .اگر طول و عرض جغرافیایی نقطه ای معین باشد موقع آنرا در روی کره زمین میتوان پیدا کرد ( طول جغرافیایی عرض جغرافیایی ) . توضیح بجای این کلمه گاه [ موقعیت ] بکار برند .
نرم سپرنده زیر پای ٠
فرهنگ معین
(مُ وَ قِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - صادر کنندة توقیع . ۲ - کسی که اجازه نامه صادر کند.
فرهنگ عمید
۱. هنگام.
۲. فرصت.
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
تصادف، سبب، فرصت، مورد، روی داد، وهله، موقع، فرصت مناسب
جا، وضع، حالت، موقعیت، وضعیت، حال، شغل، موقع
عصر، عهد، فرصت، ساعت، روزگار، زمان، مرتبه، مدت، هنگام، وقت، موقع، گاه، زمانه، حین، ایام
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی
دم، اهمیت، زمان، هنگام، لحظه، ان، موقع
فرصت، مجال، موقع، دست یافت
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
مفهوم موقع در اصطلاح حقوقی:
به انشاء کننده ایقاع موقع گفته می شود
به انشاء کننده ایقاع موقع گفته می شود
بدانگه= موقع= به آن گه، گاه، بزنگاه، زمان، هنگام
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده :
#مسعودلشکر نجم آبادی - امیرمسعودمسعودی
... [مشاهده متن کامل]
#آسانیک گری
#چیلو
#chilloo
#asaniqism
#امیرمسعودمسعودی
# آسانیکا
#asaniq
#Taksoo
#نازنین - علیپور
#مهدی - اباسلط
#فرشید - سرباز - وتن - رشید
#نهال - بهداد - فر
#محمد - رویایی
#ضیا - همایون
#نادر - رهسپار
#اردشیر - سمسار
#اوج - اندیشان - آزاد
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده :
#مسعودلشکر نجم آبادی - امیرمسعودمسعودی
... [مشاهده متن کامل]
#آسانیک گری
#چیلو
#امیرمسعودمسعودی
# آسانیکا
#نازنین - علیپور
#مهدی - اباسلط
#فرشید - سرباز - وتن - رشید
#نهال - بهداد - فر
#محمد - رویایی
#ضیا - همایون
#نادر - رهسپار
#اردشیر - سمسار
#اوج - اندیشان - آزاد
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) :
نداند دل آمرغ پیوند دوست
بدانگه که با دوست کارش نکوست.
بوشکور.
نداند دل آمرغ پیوند دوست
بدانگه که با دوست کارش نکوست.
بوشکور.
موقعِ . . . . . . = به هنگامِ . . . . . . . .
( در زبان اردو ) عرصه
به هنگامِ . . . . . .
موقع در حقوق یعنی ایقاع کننده
مُوَقِّع: کاتبِ اسناد حقوقی - drafter of legal documents