موقان

لغت نامه دهخدا

موقان. ( اِخ ) مغان. ( ناظم الاطباء ). شهری است [به آذربادگان ] و مر او را ناحیتی است بر کران دریانهاده و اندر ناحیت موقان دو شهرک دیگر است که هم به موقان بازخوانند و از وی رودینه خیزد و دانکوهای خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. ( حدود العالم ). ولایتی است مشتمل بر قرای کثیره و چمنهای فراوان و آن جزوآذربایجان است و در سمت راست راه تبریز به اردبیل واقع می شود در کوهها. ( از معجم البلدان ) :
به فصل گل به موقان است جایش
که تا سرسبز باشد خاک پایش.
نظامی.
وز آنجا سوی موقان کرد منزل
مغانه عشق آن بتخانه در دل.
نظامی.
شدند از مرز موقان سوی شهرود
بنا کردند شهری از می و رود.
نظامی.
از آنجا سوی موقان سر به در کرد
ز موقان سوی باخرزان گذر کرد.
نظامی.
بهارخانه چین عرصه گلستان است
مخوان بهار مغانش که دشت موقان است.
سلمان ساوجی.
رجوع به مغان و موغان و کامل ابن اثیر ج 3 ص 14 و البیان و التبیین ج 1 ص 128 و حدود العالم و معجم البلدان شود.

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان کاشمر. در ۴ کیلومتری جنوب باختری کاشمر. جلگه معتدل . دارای ۱۲۱۴ تن سکنه محصول : غلات میوه انار و پنبه .
مغان ٠ شهری است و مر او را ناحیتی است بر کران دریا نهاده ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس