موفق شدن


مترادف موفق شدن: توفیق یافتن، پیروز شدن، کامیاب شدن

معنی انگلیسی:
achieve, batten, make, prevail, prosper, succeed

لغت نامه دهخدا

موفق شدن. [ م ُ وَف ْ ف َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) توفیق یافتن. ( ناظم الاطباء ). کامیاب گشتن. توفیق اتمام کار یا نیل به آرزو پیدا کردن. دست یافتن. کامیابی یافتن. ( از یادداشت مؤلف ) : عهد خراسان و جمله مملکت پدر را بخواستیم... با آنچه گرفته شده است... با آنچه موفق شدیم به گرفتن. ( تاریخ بیهقی ).
شکر خدای کن که موفق شدی به خیر.
سعدی ( گلستان ).

فرهنگ فارسی

توفیق یافتن ٠

مترادف ها

get on (فعل)
کار کردن، پیش رفتن، گذراندن، موفق شدن، گذران کردن

prosper (فعل)
پیشرفت کردن، موفق شدن، رونق یافتن، کامکار شدن، کامیاب شدن

do well (فعل)
موفق شدن

succeed (فعل)
موفق شدن، کامیاب شدن، نتیجه بخشیدن، به دنبال آمدن، بطور توالی قرار گرفتن

get rich (فعل)
موفق شدن

make good (فعل)
موفق شدن

make out (فعل)
تنظیم کردن، موفق شدن، معنی چیزی را پیدا کردن

thrive (فعل)
پیشرفت کردن، موفق شدن، رونق یافتن، کامیاب شدن

make it (فعل)
موفق شدن

فارسی به عربی

انجح , انجز , صل

پیشنهاد کاربران

گاهی می توان " توانستن" را به جای موفق شدن به کار برد:
پژوهشگران موفق شدند با استفاده از نانو ذرات، پرده گوش مصنوعی تولید کنند.
پژوهشگران توانستند با بهره گیری از ریز پارژه ها، پرده گوش ساختگی بسازند.
توفیق یافتن. [ ت َ / تُو ت َ ] ( مص مرکب ) کامیابی یافتن. موفق شدن. کامروا و برآورده خواهش شدن. توانایی یافتن از خدا در برآوردن خواهش :
اگر بشناختی خود را به تحقیق
هم از عرفان حق یابی تو توفیق.
...
[مشاهده متن کامل]

ناصرخسرو.
و در این وقت بی سابقه حقی به حسن عهد توفیق یافت. ( کلیله و دمنه ) . و نیز اگر ملوک گذشته که نام ایشان در مقدمه این فصل یاد کرده شده است از این نوع توفیقی یافتند و سخنان حکما را عزیز داشتند. . . . ( کلیله و دمنه ) .
می کنم جهدی کزین خضرای خذلان بگذرم
حبّذا روزی کزین توفیق یابم حبّذا.
خاقانی.
خلاصی ده که روی از خود بتابم
به خدمت کردنت توفیق یابم.
نظامی.
توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت
باز اتفاق وصل تو گوئیست تا که برد.
سعدی.
رجوع به توفیق و دیگر ترکیبهای آن شود.

سرانجام خوب داشتن
meet one's target of
نائل آمدن به
موفق به . . . . . . . شدن
Conquering

بپرس