شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست.
حافظ.
- موعد کارزار ؛ جای کارزار.- || وقت کارزار.
|| ( اِ ) وعده و هنگام اجرای کاری و هنگام وعده. ( ناظم الاطباء ). وقت وعده کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح بازرگانی ) سررسید. ( یادداشت مؤلف ). نوید. وعد. وعده. سر وعده. امد. اجل. مهلت. میعاد. زمان پیمان. زمان عهد و پیمان. زمان وعده. آن هنگام که برای اجرای امری یا حضور در جایی وعده داده شده است. ( از یادداشت مؤلف ) : اگر فی المثل چهار ماه هم از موعد بگذرد زحمت نمی دهد و منفعت نمی خواهد. ( نامه فاضل خان گروسی به آقاخان محلاتی از سبک شناسی ج 3 ص 336 ).
- موعد قراولی ؛ در اصطلاح نظامی ، پاس. ( لغات فرهنگستان ).
- موعد مقرر ؛ زمان مقرر برابر وعده. زمانی که قبلاً تعیین شده است.
موعد. [ م َ ع ِ ] ( ع مص ) نوید دادن. ( منتهی الارب ). وعده دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). وعده کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).