لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
محلی، موضعی، مکانی، محدود به یک محل، مقامی
موضعی، وابسته به موقعیت و مقام
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
منطقه ای ( مکانی ) سطحی
مثلا پماد موضعی:
یعنی فقط روی سطح پوست باید مصرف شه و روی مکان های داخلی مثل چشم و دهن و حفره بینی و . . . نباید مصرف شه
یا مثلا التهاب موضعی: یعنی هر التهابی که روی سطح بدنه و داخل بدن نیست
مثلا پماد موضعی:
یعنی فقط روی سطح پوست باید مصرف شه و روی مکان های داخلی مثل چشم و دهن و حفره بینی و . . . نباید مصرف شه
یا مثلا التهاب موضعی: یعنی هر التهابی که روی سطح بدنه و داخل بدن نیست
زمانی هست که می بینیم روی پماد یا روغنی نوشته : . . . موضعی . . . برابر پارسیشو شاید بشه گفت : آسیبگاه . . . یا . . . در جای آسیب دیده
گیاگیگ: موضعی، مکانی
هیمیگ: مکانی، موضعی
گُنجیگ: مکانی، موضعی، محلّی
پاگاهیگ: مکانی، موضعی
هیمیگ: مکانی، موضعی
گُنجیگ: مکانی، موضعی، محلّی
پاگاهیگ: مکانی، موضعی