موش مرده

لغت نامه دهخدا

موش مرده. [ م ُ دَ / دِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرده موش. موشی که فوت کرده باشد. موشی که مرگ براو عارض شده باشد. ( از یادداشت مؤلف ) :
تا چند چو یخ فسرده بودن
درآب چو موش مرده بودن.
نظامی.
|| ( اصطلاح عامیانه ) موذی به صورت خرد وناچیز. ( یادداشت مؤلف ). کنایه است از شخص آب زیرکاه و رند و ناقلا و موذی که در ظاهر خود را مظلوم و بی گناه و بی آزار و ساکت جلوه دهد.
- مثل موش مرده ؛ سخت ناتوان و بیکاره و زبون. ( از یادداشت مؤلف ).
- موش مرده بازی درآوردن ؛ خود را به موش مردگی زدن. ضعف و ناتوانی و بیکارگی وانمودن به دروغ. ( از یادداشت مؤلف ). خود را به موش مردگی زدن. معمولاً این ترکیب در حالی که گناهکاری بخواهد حالت بیگناهان و مردم بی آزار و چلمن را به خود گیرد یعنی موش مرده بسازد، نه اینکه همیشه حالت موش مردگی داشته باشد، استعمال می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
- موش مرده بودن یا شدن ؛ موش مرده گردیدن. به صورت موش مرده درآمدن.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - موشی که مرده باشد : [ تا چند چو یخ فسرده بودن ? در آب چو موش مرده بودن ? ] ( لیلی و مجنون نظامی ) ۲ - شخص آب زیر کاه و رند و ناقلا و موذی که در ظاهر خود را مظلوم و بی گناه و بی آزار و ساکت جلوه دهد : [ همین میرزا نبی موش مرده و سر بزیر خودمان را بگیریم ... ] ( شام ۵۸۱ )

فرهنگ معین

(دِ ) (اِمر. ) (عا. ) کنایه از: فرد حیله گر که ظاهر خود را بی گناه نشان می دهد.

فرهنگ عمید

ویژگی کسی که خود را مظلوم، بی آزار، و ناتوان جلوه دهد اما در باطن موذی و حیله گر باشد.

پیشنهاد کاربران

بپرس