لغت نامه دهخدا
موسع. [ م ُ وَس ْ س َ ] ( ع ص ، اِ ) وسعت داده شده. گشاد و فراخ کرده شده. ( ناظم الاطباء ). فراخ کرده. گشاده.( یادداشت مؤلف ). || فراخ. وسیع. || ( اصطلاح عروضی ) افزودن سببی بر فاعلاتن است و این عمل متکلفانه را توسیع گویند و فاعلاتن را که به توسیع فاعلییاتن شود موسع خوانند. ( از المعجم ص 101 ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) وسعت داده شده . ۲ - ( صفت ) وسیع . ۳ - [ بعضی عروضیان متکلف بجای فع سببی بر فاعلاتن افزایند و آنرا توسیع خوانند چنانکه فاعلاتن را فاعلییاتن کنند و آنرا موسع خوانند و الحق این تصرفی فاسد و استادیی جاهلانه است ] ( المعجم . مد . چا . ۳۹ - ۳ ۸:۱ )
نعت فاعلی از ایساع به معنی باد سترس و توانگری .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
در حقوق broad definition یا low - threshold
کسترش داده شده
سرمایه دار
گشاده دست
کلمه ( موسع ) ، اسم فاعل از باب افعال است که ماضی آن اوسع می باشد و موسع به کسی گویند که داراى وسعت مالی باشد.
پیشروی
دوردست
موسّع = واگرایی - بازنمایی
جمع وسیع