موسر
لغت نامه دهخدا
موسر. [ س ِ ] ( ع ص ) توانگر و فراخ دست. ج ، میاسر، موسرون. ( منتهی الارب ، ماده ی س ر ) ( ناظم الاطباء ). توانگر. ( آنندراج ) ( دهار ). فراخ روزی. مقابل معسر. ( یادداشت مؤلف ). موسع. ج ، موسرون. ( مهذب الاسماء ). || میانه حال. ( یادداشت مؤلف ). || آن زن که آسان زاید. ( مهذب الاسماء ).
فرهنگ فارسی
( اسم صفت ) توانگر غنی .
آنکه می بندد و اسیر می کند .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
مُوسِر یعنی پولدار
متضاد مُعسِر یعنی بی پول
متضاد مُعسِر یعنی بی پول
ثروتمند، توانگر، سرمایه دار.