موس موس کردن
مترادف موس موس کردن: چاپلوسی کردن، تملق گفتن، خوشباش گفتن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
اصطلاحات و ضرب المثل ها
چاپلوسی کسی را کردن؛ دُوروبَر کسی پلکیدن و از او تعریف کردن
مثال:
پیدا کردن پول به هر وسیله که باشه جایزه... این را از من داشته باش، آن وقت مهندس تحصیل کرده افتخار می کنه که ماشین کارخانه ی تو را به کار بندازه... شاعر می آد موس موس می کنه و مدحت را می گه...
( حاجی آقا – صادق هدایت )
مترادف ها
خر خر کردن، استشمام کردن، بو کشیدن، بینی گرفتن، فن فن کردن، موس موس کردن، خرناس کش، اب بینی را بالا کشیدن
پیشنهاد کاربران
درخواست کردن یک شی یا یک کاری از دیگران همراه با کوچک کردن خود
در گویش مازندرانی موس به معنای باسن است
در اصطلاح مازندرانی موس موس کردن یعنی : معطل کردن یا دیر انجام دادن کاری
مثال :
موس موس نَکن، هَده : معطل نکن ، بده
در اصطلاح مازندرانی موس موس کردن یعنی : معطل کردن یا دیر انجام دادن کاری
مثال :
موس موس نَکن، هَده : معطل نکن ، بده
معطل کردن