موجدار کردن


معنی انگلیسی:
corrugate, crimp, fret, ruffle

مترادف ها

ruffle (فعل)
بر هم زدن، ژولیده کردن، گره زدن، ناهموار کردن، براشفتن، تاه کردن، چروک کردن، موجدار کردن

crisp (فعل)
موج دار کردن، مجعد شدن، حلقه حلقه کردن

corrugate (فعل)
چین دادن، راه راه کردن، موج دار کردن

undulate (فعل)
موج دار کردن، نوسان داشتن، تموج داشتن

wimple (فعل)
موج دار کردن، با چارقد پوشاندن، حجاب زدن

فارسی به عربی

( موجدار کردن (مثل باد براب ) ) کشکشة
رقیقة مقلیة، رقیقة مقلیة

پیشنهاد کاربران

بپرس