موجب شدن
مترادف موجب شدن: سبب شدن، انگیزه شدن، باعث شدن، محرک گردیدن، ایجاب کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
مترادف ها
موجب شدن، واداشتن، ایجاد کردن، باعی شدن، سبب شدن
عادت دادن، موجب شدن، معتاد کردن، اموخته کردن
حاصل کردن، از عهده برامدن، تهیه کردن، دادن، موجب شدن، استطاعت داشتن
موجب شدن، اوردن، رساندن به
موجب شدن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، مستلزم بودن، حمل کردن بر، حبس یا وقف کردن
برانگیختن، نشان دادن، موجب شدن، ابراز داشتن
موجب شدن، سر زدن، سرچشمه گرفتن، اغاز شدن یا کردن، سرچشمه گرفتن - ناشی شدن
موجب شدن، وارد امدن، متحمل شدن بر
فارسی به عربی
اجلب , انشا , تحمل (فعل ماض ) , میراث
پیشنهاد کاربران
( به بار آوردن ) معنی اصطلاح - > به بار آوردن
نتیجه دادن؛ باعث شدن
مثال:
سیل آن سال خسارت زیادی به بار آورد.
نتیجه دادن؛ باعث شدن
مثال:
سیل آن سال خسارت زیادی به بار آورد.
- مورث امری شدن ؛ سبب آن شدن. باعث آن گردیدن. انگیزه ٔ پیدایش آن گشتن.
سبب شدن