دو چشم موجان بودیش خوب و خواب آلود
بماند خواب و شد آن نرگسش که موجان بود.
عماره مروزی.
و رجوع به موژان شود.- نرگس موجان ؛ نرگس شکفته. ( یادداشت مؤلف ).
- || مجازاً چشم نیکوان. ( لغت فرس اسدی ) :
خوی گرفته لاله سیرابش از تف نبید
خیره گشته نرگس موجانش از خواب و خمار.
فرخی.
موجان. [ م َ وَ ] ( ع مص ) مؤوجان. موج. ( اقرب الموارد ). به معنی موج است. ( ناظم الاطباء ). رجوع به موج شود.
موجان. ( اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع در 7 کیلومتری جنوب دستجرد. کوهستانی سردسیر. با 884 تن سکنه. آب آن از قنات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و از طریق دستجرد و شاره میتوان ماشین برد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).