لغت نامه دهخدا
- موثوق ٌ به ؛ اعتمادکرده شده به آن. آنکه یا آنچه بدو اعتماد شده است. ثقه شمرده شده : مرجوع الیه در مهمات دولت و موثوق به در رای وتدبیر و تقدیم و تأخیر. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 386 ). و این قیاس نیست که موثوق به باشد. ( درةالتاج ج 2 ص 153 ). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- موثق بها ؛ موثوق به. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب قبل شود.
- یاران موثوق بهم ؛ یاران و دوستان وفادار که به یکدیگر اعتماد دارند. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) مورد اطمینان معتمد موثق .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید