موثق

/movassaq/

مترادف موثق: امین، بااعتبار، درست، موتمن، محرم، مطمئن، معتبر، معتمد، استوار، محکم

متضاد موثق: ناموثق

برابر پارسی: بنیادین، باوری، راست و درست، استوارداشتن

معنی انگلیسی:
authentic, documentary, genuine, reliable, valid, straight, unimpeachable, relible

لغت نامه دهخدا

موثق. [ م َ ث ِ ] ( ع مص ) استوار داشتن و اعتماد کردن بر آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ثقة. ( منتهی الارب ). استوار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

موثق. [ م َ ث ِ ] ( ع اِ ) عهد و پیمان و استواری. ( منتهی الارب ، ماده ٔوث ق ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). میثاق. ( منتهی الارب ). پیمان. ج ، مواثق. ( مهذب الاسماء ). ج ، مواثیق ، میاثق.میاثیق. ( منتهی الارب ). عهداستوار. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 96 ). || زنهار. ج ، مواثق. ( دهار ).

موثق. [ ث َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از ایثاق. بندکرده شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بسته شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ایثاق شود. || محکم با هم بافته شده. ( ناظم الاطباء ).

موثق. [ م ُ وَث ْ ث َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از توثیق. استوارکرده شده و اعتمادداشته شده. ( ناظم الاطباء ). استوار. ( دهار ). محکم. استوارداشته. مضبوط. مُضَنبَط. وطید. واطد. ملتحم. مؤکد. ( یادداشت مؤلف ).
- خبر موثق ؛ خبری که مورد اعتماد باشد. خبری که به راست بودن آن اطمینان حاصل است. ( از یادداشت مؤلف ).
|| کسی که آن را ثقه گفته باشند. ( ناظم الاطباء ). مؤتمن. کسی که ثقه باشد و بر قول و فعل وی اعتماد می کنند. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح حدیث ) نزد امامیه حدیثی را گویند که جمیع روات آن موثق ( مورد اعتماد ) غیر امامی باشند و این قسم را قوی نیز گویند. ( تقسیم ابن طاوس ). در اصطلاح رجال و درایه در نزد شیعه : حدیثی است که سند آن و سلسله روات آن به معصوم متصل باشد ولیکن همه روات یا بعضی از آنها از روات فاسدالعقیده باشند ودوازده امامی نباشند. اما همه آنان را علمای امامیه توثیق کرده باشند. ( یادداشت لغت نامه ).

موثق. [ م ُ وَث ْ ث ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از توثیق. رجوع به توثیق شود. استوارکننده و اعتماددارنده. ( ناظم الاطباء ). استوار ( مأخذ آن وثوق ). ( غیاث ) ( آنندراج ). || کسی را ثقه گوینده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

استوارکرده شده، موردوثوق واطمینان، کسی که طرف وثوق واعتمادباشد
( اسم ) استوار کرده شده مورد اطمینان معتمد موثوق .
نعت فاعلی از توثیق . استوار کننده و اعتماد دارنده .

فرهنگ معین

(مُ ثَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) استوار کرده شده ، مورد اطمینان و وثوق .

فرهنگ عمید

۱. مورد وثوق و اطمینان، کسی که طرف وثوق و اعتماد باشد.
۲. [قدیمی] استوار شده.

دانشنامه اسلامی

مترادف ها

authentic (صفت)
صحیح، درست، موثق، معتبر، قابل اعتماد

all right (صفت)
صحیح، خیلی خوب، بسیار خوب، حتمی، فرخنده، بی عیب، موثق

credible (صفت)
موثق، معتبر، باور کردنی

reliable (صفت)
راز دار، موثق، معتبر، قابل اعتماد، موتمن، قابل اطمینان، معتمد، قابل اتکا، مورد اطمینان

trustworthy (صفت)
درست، موثق، قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، امین

فارسی به عربی

اصیل , جدیر بالثقة , موثوق , موثوق به

پیشنهاد کاربران

باورپذیر، درست، راست و درست، جایِ باور، استوان
استوار، درست، باورپذیر،
قابل اتکا، فنی، معتبر
copper - bottomed
مقبول القول

بپرس