فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
تاثیر کردن
کاری افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گردیدن : هرچند بدرگاه نیامد اماباری با مخالفی یکی نشود و شری نانگیزد. . . سخن من بشنود و کاری افتد. گفت سخت صواب آمد. ( تاریخ بیهقی ) .
به جایگاه افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گشتن. تأثیر کردن : هرچه در خشم فرمان دهم آن را امضا نکنند. تا در این مدت آتش خشم من سرد شود و شفیعان را سخن بجایگاه افتد. ( تاریخ بیهقی ) .
فایده کردن