موتان

لغت نامه دهخدا

موتان. [ مو / م َ ] ( ع اِمص ) مرگامرگی ستور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرگ چهارپای. ( مهذب الاسماء ).

موتان. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) بی جان ، خلاف حیوان. گویند اشتر الموتان و لاتشترالحیوان ؛ یعنی خریداری کن اراضی و خانه ودکان و جز آن را، و خریداری مکن برده و ستور و مانند آن را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بی جان ، خلاف حیوان. ( آنندراج ). غیر ذی روح. آنچه جان ندارد. ( مهذب الاسماء ). آنکه جان ندارد. ( دهار ). || زمینی که آباد نکرده باشند، حدیث : موتان الارض لله و لرسوله فمن احیا منها شیئاً فهو له. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || مرد کندخاطر. موتانة مونث آن است. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ).
- موتان الفؤاد ؛ مرد کندخاطر. ( از ناظم الاطباء ). مرده دل. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ).

موتان. [ م َ وَ ] ( ع مص ) موت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به موت شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) موتی است که در چار پایان واقع شود . ۲ - مرضهایی است که عارض گردد بسبب فساد هوا وقتی که هوا موذی باشد ( مجمع الجوامع )
موت .

پیشنهاد کاربران

بپرس