موبق
لغت نامه دهخدا
موبق. [ م َ ب ِ ] ( ع مص ) هلاک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). وبوق. ( منتهی الارب ).
موبق. [ م َ ب ِ ] ( اِخ ) وادیی است در دوزخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام وادیی در دوزخ. ( ناظم الاطباء ).
موبق. [ ب ِ ] ( ع ص ) مُهلِک. ( یادداشت مؤلف ).
موبق. [ ب َ ] ( ع ص ) هلاک کرده شده. || ویران شده. || در زندان کرده شده. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
هلاک کرده شده .
فرهنگ معین
(مَ بِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جای هلاکت . ۲ - وعده گاه ، میعاد. ۳ - زندان .
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید