موانع

/mavAne~/

مترادف موانع: عایق ها، مانع ها، جلوگیرها، سدها، عوایق، بازدارنده ها

برابر پارسی: راهبندها، بازدارندگان

معنی انگلیسی:
impedimenta

لغت نامه دهخدا

موانع. [ م َ ن ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مانعة. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). || ج ِ مانع. ( اقرب الموارد ) ( یادداشت مؤلف ). چیزهایی که بازدارند و ممانعت کنند کسی را از کاری و هرآنچه مانع اجرای کاری گردد. ( ناظم الاطباء ). || عوائق. مشکلات بازدارنده از پیشرفت امور. ( از یادداشت مؤلف ) : خود را به شره در کارهای مخوف اندازد و از موانع آن نپرهیزد. ( گلستان ). و رجوع به مانع و مانعة شود.

فرهنگ فارسی

جمع مانع
( صفت ) جمع مانع باز دارنده ها عایقها.

فرهنگ معین

(مَ نِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مانع ، بازدارنده ها.

فرهنگ عمید

= مانع

پیشنهاد کاربران

موانع نکاح
_ ( بازدارنده_ سرراه شدن_مشکلات_مانع کننده_جلوگیری کننده _راه بند_ممانعت_گیر و. . . ) _ازدواج
پیشنهادِ واژه : " بَندانه" به چمِ " مانع"
تکواژهایِ " بَندانه":
1 - بَند ( بُن کُنونیِ " بَستن )
2 - آن ( نشانه یِ سببی ساز ( Kausativ ) )
3 - ه ( پسوندِ نامساز )
نکته 1 :
" بَندانه" برابر با واژه یِ آلمانیِ " Schranke" و واژه یِ بیگانه یِ " مانع" است.
...
[مشاهده متن کامل]

نکته 2:
" بَندانه" به دلیلِ بکارگیریِ پسوندِ " - آن" به چمِ " بَندکننده، بند آورنده" و سپس به دلیلِ بکارگیریِ پسوندِ دلالتیِ " - ه" به چمِ " چیزی که می بندد، چیزِ بندکننده یا بند آورنده" می باشد.
نکته 3:
می توان به جایِ پسوندِ " - ه" ، از پسوندِ دلالتیِ " - َ ک:ak" بهره ببریم که بدین روی واژه " بَندانَک" را خواهیم داشت. پسوندِ " - َ ک" پسوندِ زبانِ پارسی میانه - پهلوی بوده است.
نکته 4:
برخی از زبانشناسان هنوز ناهمسانیِ میانِ کارواژه هایِ " تراگذر: Transitiv" و " سببی ( Kausativ ) " را نمی دانند. در کارواژه یِ " بَستَن" به آسانی می توان این ناهمسانی را آشکار ساخت:
" بَستَن" کارواژه ای است که با نشانه یِ " را" در گزاره بکار می رود:
نمونه: من در را بستَم.
پس " بَستن" کارواژه ای تراگذر است.
" بَستَن" کارواژه ای سببی ( Kausativ ) نیست؛ چراکه اگر می بود، ما واژگانی همچون "راهبندان=راه. بندان" نداشتیم. پس کارواژه یِ " بَنداندن" سببیِ کارواژه یِ " بَستَن" است.
نشانه یِ " - آن" در زبانِ پارسی و نشانه یِ " - ین" در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی نشانه یِ سببی ساز بوده اند، نَه نشانه هایِ تراگذری. هرچند که این دو چِمینه در بسیاری از جاها از زبانِ پارسی همپوشانی دارند.

the shackles of something
the limits put on your freedom and happiness by something, especially a particular form of government – used to show disapproval
I had always enjoyed being in situations where I was free of the shackles of contrived good looks
مشکلات
حوائل

بپرس