موانست


مترادف موانست: آشنایی، الفت، انس، دمسازی، مانوس شدن، انس گرفتن، دمساز شدن

برابر پارسی: خوگرفتن، خوگیری، دمسازی، دوستی، هم خویی، همدلی، همدمی، همنشینی

معنی انگلیسی:
familiarity

لغت نامه دهخدا

مؤانست. [ م ُ آ ن َ / ن ِ س َ ] ( از ع ، اِمص ) مؤانسة. انس و الفت و هم خویی و رفاقت و مصاحبت و همدمی. ( ناظم الاطباء ). ایناس. انس. محبت. دوستی. همدمی. دمسازی. کسی را مونسی کردن. ( زوزنی ). مونس کسی شدن. آرام گرفتن با. آرام یافتن به چیزی. ( یادداشت مؤلف ) : ساعتی به مفاوضت ایشان مؤانست جستمی. ( کلیله و دمنه ). در مجالس انس به مرتبت معاشرت و مؤانست مخصوص شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 318 ). به مجالست و مؤانست و منادمت خویش مخصوص گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 308 ).
- مؤانست گرفتن ؛ انس گرفتن. مأنوس شدن. خو گرفتن. آرام یافتن. اخت شدن. ( از یادداشت مؤلف ) : بذله ها و لطیفه ها گفتی تا باشد که مؤانست گیرد. ( گلستان ).
|| ( اصطلاح عرفانی ) مؤانست آن است که از همه گریزان باشی و حق را همه وقت جویان مانی : من آنس باﷲ، استوحش من غیراﷲ. ( از مجمعالسلوک ).

مؤانسة. [ م ُ آ ن َ س َ ] ( ع مص ) با کسی مؤانست کردن. ( مجمل اللغة ). با کسی مونسی کردن. ( دهار ). انس گرفتن با کسی. ( ناظم الاطباء ). کسی را مونسی کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). انس دادن. ( آنندراج ). و رجوع به مؤانست شود.

فرهنگ فارسی

باکسی انس گرفتن، باهم انس والفت داشتن
۱- ( مصدر ) انس گرفتن با کسی الفت یافتن . ۲- ( اسم ) الفت انس دمسازی .
موانسه . موانست انس و الفت و هم خویی و رفاقت و مصاحبت و همدمی .

پیشنهاد کاربران

بپرس