موازنه کردن


معنی انگلیسی:
counterbalance, counterpoise, cancel

مترادف ها

balance (فعل)
متعادل کردن، موازنه کردن، برابر کردن

counterbalance (فعل)
خنثی کردن، موازنه کردن، برابری کردن، پارسنگ کردن

equilibrate (فعل)
متعادل کردن، موازنه کردن، متعادل شدن، بحال تعادل دراوردن

equiponderate (فعل)
موازنه کردن، متعادل ساختن، هم وزن بودن، هم وزن کردن

فارسی به عربی

میزان

پیشنهاد کاربران

مُوازِنه کَردَن: ١. هموَزن کردن، همسنگ کردن، تراز کردن، برابر کردن ٢. هموَزنسازی، همسنگسازی، برابرسازی، همسنجی، ترازسازی

بپرس