مواجب

/mavAjeb/

مترادف مواجب: ادرار، حقوق، شهریه، مستمری، مشاهره، مقرری، وظیفه

برابر پارسی: ماهانه، مزد، کارمزد

معنی انگلیسی:
salary

لغت نامه دهخدا

مواجب. [ م َ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ موجب. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به موجب شود. || کشتی گاه قوم و مصارع آنها. گویند خرج القوم الی مواجبهم ؛ ای مصارعهم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ موجَب. که اسم مفعول است. گویند هذا اقل مواجب الاخوة؛ ای ایسر ما توجبه. ( از اقرب الموارد ) : مرا نیز از عهده لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به او رسانید. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 161 ). و آنچه بر تو بود از مواجب انسانیت و حریت و لوازم حقگزاری و شفقت بجای آوردی. ( سندبادنامه ص 306 ). هرکه از جمله فلاسفه به اتمام این مهم اهتمام نماید و به مواجب این خدمت قیام کند... ( سندبادنامه ص 44 ). و از جمله مواجب سکون و جمعیت درون که مر توانگران را میسر می شود یکی آن که... ( گلستان سعدی ). || ج ِ موجب به فتح جیم است به معنی لازم گردانیده شده و مقرر کرده شده از بیع و مثل آن ، و آنچه گویند مواجب او در سر کار چیست یعنی لازم گردانیده شده به معاش او چیست یا مقرر داشته شده در بیع اوقات او چیست. پس مواجب که جمعاست به معنی واحد مستعمل می شود. ( از قسم حور و مشایخ که هر دو جمع است و به معنی واحد مستعمل ) یا آنکه مواجب مقلوب «ماوجب » است به معنی آنچه که لازم شده چنانکه محاصل مقلوب «ماحصل » و می تواند که مواجب به ضم میم و فتح جیم صیغه اسم مفعول باشد از باب مفاعله به معنی لازم گردانیده شده و مقرر داشته شده و این وجه آخر بی تکلف است. ( غیاث ) ( آنندراج ). وجه معینی که هرماه به نوکران دهند. ( بهار عجم ). وظیفه و سالیانه ووجه گذران و مزد و اجرتی که به نوکر می دهند خواه روزانه باشد و یا ماهانه و یا سالیانه. ( ناظم الاطباء ).در تداول عامیانه آنچه از نقدینه ( پول ) برای ماه یاسال دهند اعضا و کارکنان دولت یا نوکران شخصی را. مقابل جیره و مقابل علیق که جنس و غذا باشد. داره. راتبه. حقوق. وظیفه. یعنی نقدی که ماهیانه یا سالیانه به کارمند یا نوکر دهند مقابل جیره که غیر نقد است مانند گندم و امثال آن ؛ ولی در قدیم محصول و درآمد شهر و محلی نیز که به عنوان مستمری و وظیفه مأموران را اختصاص می یافت مواجب نامیده می شد. و آن جمع موجب به معنی مقرر شده و لازم گشته است و برخی آن را مقلوب «ماوجب » دانسته اند. ( از یادداشت مؤلف ) :
نیست مطلوبش مواجب زانکه در هر نوبتی
بی تقاضا خود خداوندانه آن غم میخوری.
انوری ( دیوان ص 460 ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

واجب ومقررکرده شده ها ، مقرریهاوحقوق ماهانه یاسالانه ، ونیزجمع موجب به معنی مرگ
( اسم ) جمع : موجب ۱ - وظایف و اعمالی که بر شخص واجب باشد مبادرت بانها آنچه واجب شود و لازمه چیزی باشد ( مینوی کلیله ۱۶۱ ح ۲۷۲ ح ) : [ مرا نیز از عهده لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را بادا رسانید ... ] ( کلیله . مصحح مینوی .۲ ) ۱۶۱ - حقوق مستمری : [ نیست مطلوبش مواجب زانکه در هر نوبتی بی تقاضا خود خداوندانه آن غم میخوری . ] ( انوری . مد . ۴۶٠ ) توضیح مولف غیاث آرد : [ مواجب بفتح میم و کسر جیم جمع موجب که بفتح جیم است بمعنی لازم گردانیده شده و مقررکرده شده از بیع و مثل آن و آنچه گویند که مواجب در سر کار چیست یعنی لازم گردانیده شده بمعاش او چیست یا مقرر داشته شده در بیع اوقات او چیست . پس مواجب که جمع است بمعنی واحد مستعمل میشود از قسم حور و مشایخ هر دو جمع است و بمعنی واحد مستعمل یا آنکه مواجب بفتح میم و فتح جیم مقلوب ماوجب است بمعنی آنچه که لازم شده چنانکه محاصل مقلوب ما حصل و میتواند که مواجب بضم میم و فتح جیم صیغه اسم مفعول باشد از باب مفاعله بمعنی لازم گردانیده شده و مقرر داشته شده و این وجه آخر بی تکلف است . ] موجب اسم مفعول یقال : [ هذا اقل مواجب الاخوه ای ایسر ما توجبه ] ( اقرب الموارد : وجب ) . آقای مینوی در کلیله ( ص ۱۶۱ و ۲۷۲ ) آنرا جمع موجب دانسته اند : بعضی از فضلای معاصر آنرا مخفف و مبدل [ ماه و جیبه ] ( یعنی وظیفه و مستمری ماهیانه ) میدانند . .

فرهنگ معین

(مَ جِ ) [ ع . ] (اِ. ) مزد، حقوقِ ماهیانه یا سالیانه .

فرهنگ عمید

حقوق، مستمری.

گویش مازنی

/mavaajeb/ دستمزد

واژه نامه بختیاریکا

بُری؛ بُر

مترادف ها

emolument (اسم)
درامد، پرداخت، حقوق، مداخل، مقرری، مواجب

salary (اسم)
حقوق، مواجب، شهریه

stipend (اسم)
حقوق، مواجب، دستمزد

فارسی به عربی

راتب , مکافأة

پیشنهاد کاربران

جمع موجب، وظایف و اعمالی که انجام آن بر شخص واجب است.
در بلوچی به ان ماجُب ( majob ) میگن
یعنی دستمزد ، ماهیانه، مستموی

بپرس