- موکشان آوردن ؛ کسی را در حال کشیدن موی سر به جایی آوردن و کشاندن. کنایه است از کشیدن و بردن کسی با خشم و قهر و غلبه :
دشمنش آمد برون از پوست چون موی از خمیر
ور نمی آید سپهرش موکشان می آورد.
سلمان ساوجی.
و رجوع به ترکیب موکشان کشیدن شود.- موکشان کشیدن ( کشاندن ) کسی ؛ گرفتن موی سر کسی و او را به زور و قهر و غلبه بردن :
پَرّ و بال ما کمند عشق اوست
موکشانش می کشد تا کوی دوست.
مولوی.
جبرئیلش می کشاند موکشان که برو زین خلد و زین جوق خوشان.
مولوی.
و رجوع به ترکیب موکشان آوردن شود.