مو بمو

لغت نامه دهخدا

موبمو. [ ب ِ ] ( ق مرکب ) بیشمار و بی حساب و در کمال دقت.( ناظم الاطباء ). || جزء به جزء. به تمام جزئیات. با تمام جزئیات. ( یادداشت مؤلف ) :
رو توکل کن تو با کسب ای عمو!
جهد می کن کسب می کن موبمو.
مولوی.
چون شنوای است خدا موبمو
هرچه نیرزد به شنیدن مگو.
- موبمو شرح دادن ؛ با تمام جزئیات شرح دادن و بازگو کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم ترا، نکته به نکته موبمو.
قرةالعین.
|| ذره ذره. کم کم. اندک اندک :
موبمو و ذره ذره مکر نفس
می شناسیدند چون گل از کرفس.
مولوی.

فرهنگ فارسی

در کمال دقت دقیقا : [ دستورهای شما را مو بمو عمل کرد . ]

پیشنهاد کاربران

موبمو:تعبیری است که در مورد بحث از جزئیات وفحص بلیغ بکار می رود .
" مو به مو و ذره ذره مکر نفس
می شناسیدند چون گل از کرفس"
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 172 )

بپرس