ز تیغ کوه درختان فروفکنده بموج
از او کهینه درختی مه از مهینه چنار.
فرخی.
بهینه صورت او بود و انبیا ابجدمهینه معنی او بود و اصفیا اسماء.
خاقانی.
بر یاد محقق مهینه انگشت کهینه بسته دارد.
خاقانی.
مگر میرفت استاد مهینه خری می برد بارش آبگینه.
عطار.
عطار در بقای حق و در فنای خودچون بوسعید مهنه نیابد مهینه ای.
عطار.
|| ( اِ مرکب ) حداکثر. بیشینه. مقابل کمینه. مقابل حداقل : کمینه طهر پانزده روز است و مهینه آنچ بود که آن را حدی نیست. ( کشف الاسرار ج 1 ص 609 ).