سیل مرگ از فراز قصد تو کرد
تیز برخیز از این مهول مسیل.
ناصرخسرو.
آن بیابان که گرد این طرف است دیولاخی مهول و بی علف است.
نظامی ( هفت پیکر ).
این حالت کآلت قبول است در دیده غافلان مهول است.
نظامی ( الحاقی ).
هرکجا حرب مهولی آمدی غوثشان کراری احمد بدی.
مولوی.
شاه موصل دید پیکار مهول پس فرستاد از درون پیشش رسول.
مولوی.
خود یکی بوطالب آن عم رسول می نمودش شنعت عربان مهول.
مولوی.
مهول. [ م ُ هََ وْ وِ ] ( ع ص ) سوگند به آتش خوراننده. ( منتهی الارب ). مُحَلَّف. ( اقرب الموارد ) ( لسان العرب ).