مهو

لغت نامه دهخدا

مهو. [ م َهَْ وْ ] ( ع ص ، اِ ) خرمای تر. || مروارید. || سنگریزه سپید. || شمشیر تنک روی و سبک و بزرگ جوهر. ( منتهی الارب ). شمشیر باریک. شمشیر تنک و بسیارآب. ( مهذب الاسماء ). || شیر تنک آبناک. ( منتهی الارب ). شیر رقیق پرآب.

مهو. [ م َهَْوْ ] ( ع مص )سخت زدن کسی را. ( منتهی الارب ). || رقیق شدن شیر خوردنی. امهاء. رجوع به مهاوة و امهاء شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) سنگ قمر .
سخت زدن کسی را یا رقیق شدن شیر خوردنی

پیشنهاد کاربران

بپرس