مهندم

لغت نامه دهخدا

مهندم. [ م ُ هََ دَ ] ( معرب ، ص ) ( معرب از اندام فارسی ) به اندام. به اندازه. شی مهندم ؛ ای مصلح ( ؟ ) علی مقدار، و هو معرب اصله بالفارسی ، اندام. ( بحر الجواهر به نقل از صحاح ). به شکل درآورده شده. منظم به شکل هندسی : گنبدی بس بزرگ بر سر این درگاه ساخته از سنگ مهندم. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 39 ). بر سر این ستونها طاقها زده است به دو جانب همه از سنگ مهندم. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 22 ). اکنون این درجات را پهنای بیست ارش باشد همه درجه هااز سنگ تراشیده مهندم. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 54 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ظریف و استوارکرده . ۲ - تراشیده و صیقلی : [ بر سر این ستونها طاقها زده است بدو جانب همه از سنگ مهندم . ]

فرهنگ معین

(مُ هَ دِ ) (ص . ) ۱ - ظریف و استوار کرده . ۲ - تراشیده و صیقلی .

پیشنهاد کاربران

بپرس