ببستند زرینه مهمیزها
بخون تیز کرده یک آویزها.
ملاعبداﷲ هاتفی.
گران شد عنان و سبک شد عنان فرس خورد مهمیز و دشمن عنان.
ملاعبداﷲ هاتفی.
اگر مهمیز می سودش براندام برون می زد از آن سوی ابد گام.
ملا وحشی.
یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من مهمیز کله تیز مطلا از آن ِ تو.
وحشی.
- مهمیز زدن ؛سُک زدن. هی به مرکب زدن با فشردن آهن بن موزه به تهیگاه اسب. فشردن مهمیز فرا پهلوی اسب تا برود یا تند برود. مهمیز کردن. رجوع به مهمیز کردن شود.- مهمیز کردن ؛ مهمیز زدن. فشردن مهمیز بر دو پهلوی اسب تا برود یا تند برود. مرحوم دهخدا در یادداشتی می نویسد همه لغت نامه های مترجم عربی در معنی حفیف ( مصدر ) می نویسند: «شنیدن آواز اسب وقت دویدن » لکن در یکی از یادداشتها ( شاید از منتخب اللغات باشد ) هست : «شنیدن آواز اسب وقت مهمیز کردن » آیا مهمیز کردن به معنی دویدن است چون فعلاً ما مهمیز را با زدن صرف می کنیم و مقصود فشردن مهمیز است به دو پهلوی اسب. - انتهی.شعر ذیل از طالب آملی نشان می دهد که مهمیز کردن به معنی راندن اسب با فشردن مهمیز بر دو پهلوی اوست. ( یادداشت لغت نامه ) :
به بر باد دهم ذوق گل و گلشن را
رو به آتشکده مهمیز کنم توسن را.
طالب آملی.
|| مهموز. صیصة. سیخک پای خروس. شوکة الدیک.