مهمه

/mahmah/

لغت نامه دهخدا

( مهمة ) مهمة. [ م َ هََ م ْم َ ] ( ع مص ) هم. مهمت. اندوهگین کردن کار کسی را. || گداختن بیماری تن را و لاغر کردن. || در خواب کردن کودک را به آواز. ( منتهی الارب ). طفل را با آواز لالائی خواباندن. || گداختن پیه. || شیر دوشیدن. || رنجور گردانیدن بسیاری شیر ناقه را. || آهنگ کردن ؛ قوله تعالی : و لقد همت به وهم بها . ( منتهی الارب ).

مهمة. [ م ُ هَِ م ْم َ ]( ع ص ) تأنیث مهم. ج ، مهمات. در اندوه اندازنده. || مجازاً ضروری ، چرا که کار ضروری آدمی را در اندوه و غم می اندازد. ( غیاث ). رجوع به مهم شود.
مهمه. [ م َهَْم َه ْ ] ( ع اِ ) بیابان هموار. ( دستورالاخوان ). ج ، مهامه. دشت دور. دشت و زمین خالی و ویران. ( منتهی الارب ). بیابان دور. ( مهذب الاسماء ) دشت دوردست :
اندر آمد نوبهاری چون مهی
چون بهشت عدن شد هر مهمهی.
منوچهری.
مهمهش با مهابت ارقم
چون دم ابیض و دل بلعم.
سنائی.

فرهنگ فارسی

مونث مهم، مهمات جمع، ونیزمهمات: درفارسی به معنی آلات وادوات جنگ گفته می شود
(اسم ) مونث مهم : [ امورمهمه ] جمع : مهمات .
هم مهمت اندوهگین کردن کار کسی را یا گداختن بیماری تن را و لاغر کردن یا آهنگ کردن .

فرهنگ معین

(مَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) بیابان خشک ، دشت پهناور بی آب و علف .

فرهنگ عمید

= مهم
بیابان، دشت بی آب وعلف.

پیشنهاد کاربران

نوک پستان مادر. این واژه برگرفته از واژه ماما یا مامان هستش

بپرس