مهمة. [ م ُ هَِ م ْم َ ]( ع ص ) تأنیث مهم. ج ، مهمات. در اندوه اندازنده. || مجازاً ضروری ، چرا که کار ضروری آدمی را در اندوه و غم می اندازد. ( غیاث ). رجوع به مهم شود.
مهمه. [ م َهَْم َه ْ ] ( ع اِ ) بیابان هموار. ( دستورالاخوان ). ج ، مهامه. دشت دور. دشت و زمین خالی و ویران. ( منتهی الارب ). بیابان دور. ( مهذب الاسماء ) دشت دوردست :
اندر آمد نوبهاری چون مهی
چون بهشت عدن شد هر مهمهی.
منوچهری.
مهمهش با مهابت ارقم چون دم ابیض و دل بلعم.
سنائی.