مهره کشیدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
مهره کشیدن، برق انداختن
پیشنهاد کاربران
مُهره کِشیدَن -
کنایه از صاف کردن، راست کردن، درست شدن - کنایه از میزان و تنظیم کردن، ساماندهی و مرتب کردن - کنایه از جلا دادن و پالایش کردن!
مثالی از شعر نظامی در کتاب مخزن الاسرار:
مُهره کش رشتۀ باریک عقل / روشنی دیدۀ تاریک عقل
... [مشاهده متن کامل]
عقلتو سَرِ جاش بیار تا فِکرِت خوب کار کند یا
خداوند گوهر عقل را کنار هم قرار داده و در وجود انسان گذاشته و اوست که روشنی دهنده عقل است ( با خِرَد، می توان خوب و بد را تشخیص داد )
کنایه از صاف کردن، راست کردن، درست شدن - کنایه از میزان و تنظیم کردن، ساماندهی و مرتب کردن - کنایه از جلا دادن و پالایش کردن!
مثالی از شعر نظامی در کتاب مخزن الاسرار:
مُهره کش رشتۀ باریک عقل / روشنی دیدۀ تاریک عقل
... [مشاهده متن کامل]
عقلتو سَرِ جاش بیار تا فِکرِت خوب کار کند یا
خداوند گوهر عقل را کنار هم قرار داده و در وجود انسان گذاشته و اوست که روشنی دهنده عقل است ( با خِرَد، می توان خوب و بد را تشخیص داد )